جدول جو
جدول جو

معنی ار نش - جستجوی لغت در جدول جو

ار نش
بانگ خر عرعر خر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ کَ دَ)
مرادف خارخلیدن. رجوع به خار نشاندن شود:
این خار غم که در دل بلبل نشسته است
از خون گل خمار خود اول شکسته است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رَ)
میوه و گل آوردن. به بار آمدن. بار دادن. گل و میوه دادن. آغاز میوه دادن کردن.
لغت نامه دهخدا
(وَ شُ دَ)
خارکشتن و مرادف خار خلیدن و خار رفتن در چیزی بود:
خار سودای تو در دل بهوای گل وصل
بنشاندیم همه خون جگر بار آورد.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری سراب و 5 هزارگزی شوسۀ سراب به اردبیل. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است و سکنۀ آن 337 تن است. محصول آن غلات و حبوبات و محصول دامی. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ / رِ تَ)
فرود آمدن گرد:
بپشتش برزنم دستی چو دانم
که بنشستست بر رویش غباری.
ناصرخسرو.
بر بدن نار ماند از سر تیغش نشان
بر رخ آبی نشست از تک اسبش غبار.
خاقانی.
که غبار زوال بر جمال کمال او ننشیند. (سندبادنامه ص 2).
بر سر پا عذر نباشد قبول
تا ننشینی ننشیند غبار.
سعدی (طیبات).
، کنایه از سفید شدن مو و رسیدن پیری:
چو بر سر نشست از بزرگی غبار
دگر چشم عیش از جوانی مدار.
سعدی (بوستان).
- غبار بر دل نشستن، رنجیدگی و کدورت در دل پدید آمدن:
از من غباربس که به دلها نشسته است
برروی عکس من در آیینه بسته است.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ / رِ زَ دَ)
گرد زدودن:
تخت گیرد کلاه بستاند
بنشیند غبار بنشاند.
نظامی.
- غبار غم نشاندن، غم از دل زدودن:
هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک
بنشان غبار غصه به باران صبحگاه.
خاقانی (؟)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غار نشینی
تصویر غار نشینی
زندگی در غار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غار نشین
تصویر غار نشین
کسی که در غار زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبار نشستن
تصویر غبار نشستن
گرد نشستن فرود آمدن و فرا گرفتن غبار چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبار نشانیدن
تصویر غبار نشانیدن
زدودن گرد و غبار، غبار غم و اندوه را فرو نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبار نشاندن
تصویر غبار نشاندن
رفتن روبیدن زدودن گرد و غبار، غبار غم و اندوه را فرو نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
شیهه ی اسب یا خر
فرهنگ گویش مازندرانی