دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری سراب و 5 هزارگزی شوسۀ سراب به اردبیل. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است و سکنۀ آن 337 تن است. محصول آن غلات و حبوبات و محصول دامی. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری سراب و 5 هزارگزی شوسۀ سراب به اردبیل. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است و سکنۀ آن 337 تن است. محصول آن غلات و حبوبات و محصول دامی. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
فرود آمدن گرد: بپشتش برزنم دستی چو دانم که بنشستست بر رویش غباری. ناصرخسرو. بر بدن نار ماند از سر تیغش نشان بر رخ آبی نشست از تک اسبش غبار. خاقانی. که غبار زوال بر جمال کمال او ننشیند. (سندبادنامه ص 2). بر سر پا عذر نباشد قبول تا ننشینی ننشیند غبار. سعدی (طیبات). ، کنایه از سفید شدن مو و رسیدن پیری: چو بر سر نشست از بزرگی غبار دگر چشم عیش از جوانی مدار. سعدی (بوستان). - غبار بر دل نشستن، رنجیدگی و کدورت در دل پدید آمدن: از من غباربس که به دلها نشسته است برروی عکس من در آیینه بسته است. کلیم (از آنندراج)
فرود آمدن گرد: بپشتش برزنم دستی چو دانم که بنشستست بر رویش غباری. ناصرخسرو. بر بدن نار ماند از سر تیغش نشان بر رخ آبی نشست از تک اسبش غبار. خاقانی. که غبار زوال بر جمال کمال او ننشیند. (سندبادنامه ص 2). بر سر پا عذر نباشد قبول تا ننشینی ننشیند غبار. سعدی (طیبات). ، کنایه از سفید شدن مو و رسیدن پیری: چو بر سر نشست از بزرگی غبار دگر چشم عیش از جوانی مدار. سعدی (بوستان). - غبار بر دل نشستن، رنجیدگی و کدورت در دل پدید آمدن: از من غباربس که به دلها نشسته است برروی عکس من دَرِ آیینه بسته است. کلیم (از آنندراج)